امشب شب آخرین چهارشنبه ی ساله، شب زردی ما و سرخی آتش!
چقدر
زود.... چقدررر زوددد این سال ها پشت سر هم میان و میرن... چشم بر هم می
زنی و می بینی یک سال دیگه سپری شده و باز آخرین شب چهارشنبه ی سال از راه
رسیده...
هر سال در حسرت اینکه شاید
سال دیگه... شاید گرمی دستی توی دستت گرمای آتش فروزان رو توی آخرین شب های
اسفند ماه، صد چندان کنه... و همینطور هم زیبایی بهار پیش رو رو... ولی
افسوس که هر سال تنهاتر و تنهاتر از سال قبل... و هر سال دورتر و دورتر از
آرزوهای بزرگی که شعله ی فروزنده شون داره توی سینه زیر گرد خاکستر زمان
خاموش میشه... افسوس...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم