سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۰

بیست و سه یِ دوازده

امشب شب آخرین چهارشنبه ی ساله، شب زردی ما و سرخی آتش!
چقدر زود.... چقدررر زوددد این سال ها پشت سر هم میان و میرن... چشم بر هم می زنی و می بینی یک سال دیگه سپری شده و باز آخرین شب چهارشنبه ی سال از راه رسیده...
هر سال در حسرت اینکه شاید سال دیگه... شاید گرمی دستی توی دستت گرمای آتش فروزان رو توی آخرین شب های اسفند ماه، صد چندان کنه... و همینطور هم زیبایی بهار پیش رو رو... ولی افسوس که هر سال تنهاتر و تنهاتر از سال قبل... و هر سال دورتر و دورتر از آرزوهای بزرگی که شعله ی فروزنده شون داره توی سینه زیر گرد خاکستر زمان خاموش میشه... افسوس...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم