دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۰

نازیبائی های بهار...

البته بهار نازیبائی نداره، به قول حافظ : هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست...

امسال که برای خرید رفته بودم، به نظرم رسید پاساژها و خیابون های "بالاشهر" از هر سال خلوت تره و به جاش خیابون های مرکز شهر و حراجی ها بیش از هر سال رونق دارن... به نظر میرسه کفه ترازوی ناموزون توزیع ثروت هر سال داره بیشتر به سمت اقلیتی محدود سنگینی می کنه...

توی این گیر و دار، دو تا پسر جوون درباره پولی که واسه خرید امسال می تونن پرداخت کنن صبحت می کنن، خدایا منو ببخش اگه آدم اونقدر ولخرجی هستم که این پول فقط برای خرید لباس های زیرم کفاف میده...

کمی جلوتر، زن میانسالی برای فروش جوراب به مرد رهگذر التماس میکنه... و می گه میخوام برای بچه م یه چیزی بخرم... و من شرمنده خودم هستم که نمی تونم تمام جوراب هاش رو بخرم، و بیشتر از اون شرمنده ی خدا هستم، که حتی خرید تمام جوراب هاش، دردی از اون دوا نمی کنه...

نازیبائی ها در آستانه بهار بیشتر به چشم میان، گرچه معمولا در قیل و قال و همهمه ی شادی عید گم میشن...

رهگذری که شاید پولی واسه خرید آجیل نداشته و به جای اون ذرت و گندم بو داده خریده... مردی که چون نمی تونسته صندوق صندوق میوه های درشت و مجلسی بگیره، ته صندوق میوه های باقیمونده دنبال میوه های سالم میگرده... یا اونی که چون پول خرید سنبل نداشه، شب بوی های پلاسیده نصیبش شده...

این ها درد مشترک همه ی ماست، چه دارا و چه ندار، درد تمام انسان هاست، زخم های روح جامعه ی ما و تمام جوامع بشری، زخم های بازی که همیشه بوده و هست... و خواهد بود... و هیچ دارویی، نه اکسیر بی اثر شده ی تلخ مذهب و نه مرهم متعفن کمونیسم هرگز نخواهد توانست آن را التیام بخشد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم