چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۱

تهران

تهران، نمونه ی بی بدیل و عینی از افراط و تفریط ما ایرانی هاست که با تجمع کلونی بسیار متراکمی از مردمی که به دنبال رفاه و زندگی بهتر به اونجا سرازیر شده ن، مثل یه تومور بدخیم توی یه فضای بسته در حال رشده و داره به نقطه ی نهایی میرسه...

خیابون هایی با ترافیک قفل شده، که حتی نصف شب هم روی آرامش رو نمی بینه، صدای کلافه کننده ی موتورها و بوق ماشین ها و چراغ های راهنمایی که خیلی واسه رنگ عوض کردن عجله ای نشون نمیدن!
هوای مسموم که نمیشه توش نفس کشید و اتمسفری که انگار از بس پارازیت و امواج کوتاه و بلند درش رها کردن دیگه ظرفیتش تکمیل شده!

پیاده روهای شلوغ با آدم های متفاوت... یا بهتر بگم: خیلی خیلی متفاوت! و فرهنگی عجیب که آمیخته ای از ده ها فرهنگ و خرده فرهنگ مختلفه... (مثل آش شله قلمکار!) فرهنگی که نه هیچ جای ایران و نه فکر کنم هیچ جای دیگه ی دنیا بشه مثلش رو پیدا کرد! نه اینکه بگم بده یا خوبه، فقط خیلی خاصه! ولی چیزی توی همه ی این افراد مشترکه اینه که ظاهرا همگی با این محیط و فرهنگ خو گرفتن و راه زندگی یا بهتر بگم زنده موندن توی کلونی به این بزرگی رو پیدا کردن! مثل باکتری هایی که خودشون رو با یه محیط جدید سازگار می کنن و نسبت به شرایط تازه مقاوم میشن تا خودشون رو از خطر انقراض نجات بدن!

در این بین اگه زبون ترکی هم بلد باشی که بُردی! چون ظاهرا نصف مردم شهر به این زبون صحبت می کنن!

اینجا خیلی راحت میتونی فقر رو با چشمات ببینی... خیلی راحت، اونم بدترین نوعش رو! و همینطورم نقطه ی مقابلش... اشرافی گری از نوع فوق افراطی که فکر نمی کنم اینم هیچ جای دیگه ی دنیا نظیر داشته باشه! بالاشهری اون بالا بالاها و پایین شهری اون پائین پائینا! و بین این دو دنیا گرچه خیلی از هم دورن ولی راه چندانی نیست... راهش به اندازه ی تحمل یه له شدن توی قوطی کنسرو های سیار زیر زمینیه!

تونل های تاریک زیرزمینی با ایستگاه های شلوغ و مردمی که واسه سوار شدن به مترو از سر و کول هم بالا میرن... فقط بایست این وسط مواظب خودت و وسایلت باشی!!! وگرنه توی این تنازع بقا جون و مالت پای خودته! فقط واسم جالبه که خیلی از تهرانی ها به چی این راهروهای تنگ و تاریک زیرزمینی می بالن!؟! (البته از انصاف نگذریم توی خیلی از مناطق شهر همین ایستگاه های مترو باکلاس ترین جای شهرن و تا ازشون خارج میشی انگار وارد یه دنیای دیگه شدی!!! یه حلبی آباد!)

البته انصافا نمیشه از مزایای عضویت در این کلونی هم غافل بود که کمترینش تنوع در انتخابه! حالا انتخاب هر چی از جون مرغ گرفته تا شیر آدمیزاد! به هر حال ایجاد و رشد این تومور هم بی دلیل نبوده! گرچه باید دید چه تعداد از مهاجرین به این شهر تونستن با این کار به یکی زندگی راحت تر و مرفه تر دست پیدا کنن؟

نهایتا چیزی که بدیهیه اینه که تمرکز احمقانه و نابخردانه ی تمام مراکز حساس اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی، تفریحی، معیشتی و در یک کلمه تمام امکانات کشور در یک شهر که اگرچه جمعیت زیادش به ظاهر همه ی این ها رو توجیه پذیر میکنه، ولی در واقع ظلم آشکاری به بقیه ی مردم ممکلته... مردمی که نه حق رو می دونن و نه خواهانش هستن!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم