هر آدمی توی زندگیش یه سری کار ناتموم
داره، و همه ی ما از اول تا آخر داریم دنبال تمام کردن این کارها می دویم،
غافل از اینکه ناتموم ترین کار زندگیمون زندگی کردنه! و اغلب وقتی اینو می
فهمیم که دیگه فایده ای نداره...
این
کارهای ناتموم ممکنه پراهمیت یا کم اهمیت باشن، هرچند اگر دیدگاه استراتژیک
به زندگی داشته باشید، در نهایت همه ی اون ها یا دست کم اکثریت قریب به
اتفاقشون، اهمیت خودشون رو از دست میدن یا اهمیت مقطعی پیدا می کنن، به
طوری که شاید توی یه بازه ی زمانی ذهن آدم رو درگیر خودشون کنن، اما پس از
انقضا برای همیشه از یاد آدم میرن!
یکی
از بدترین این حالات وقتیه که وظیفه ای به دوشت باشه و خواه ناخواه مجبور
باشی از شرش خلاص بشی، و بدتر از اون وقتیه که این فرایند با گذر زمان روند
فرسایشی پیدا کرده باشه، حالتی که شرح حال این روزای منه!
پایان
نامه ای که می شد دست کم 9 ماه پیش از شرش خلاص شد، ولی الان یک عملیات
ضربتی نیاز داره! و من از الان تمام عزمم رو جزم کردم تا ظرف یکی دو ماه
آینده این بار کذایی رو برای همیشه زمین بگذارم! از همین الان می تونم حس
آسودگی خیالی رو که پس از اتمام این کار نیمه تمام بهم دست خواهد داد تصور
کنم! فکر می کنم به لذتش میارزه!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم