گاه می اندیشم
... که جهان صحنه ایست ... سرشار اندوه
اندوه بودن ها و نبودن ها ... داشتن ها و نداشتن ها ... رفتن ها و ماندن ها ... خواستن ها و نخواستن ها ...
خواستن ها ..
و
نخواستن ها ...
اندوه خواستن ها و نخواستن ها
گاه می اندیشم ...
که عشق را با غم نوشته اند
که غم را با اشک سرشته اند
و اشک را با چشمان نم رشته اند ...
گاه ... نه , همیشه ... هر لحظه
بله , هر لحظه می اندیشم ...
به اوج تنهائیم ... و به وسعت اندوهم ... به تقلای بی حاصلم ... به امید ناامیدم
چه تنهائی تنهایی ...
چه اندوه بی پایانی ...
و چه تقلای بی حاصلی ...
چه امید بیهوده ای ...
دل بسته ام به آروزی دل بستن ...
و چه سست دل بستنی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم