جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۶

گاه می اندیشم ...

گاه می اندیشم ... که جهان صحنه ایست ... سرشار اندوه


اندوه بودن ها و نبودن ها ... داشتن ها و نداشتن ها ... رفتن ها و ماندن ها ... خواستن ها و نخواستن ها ...
خواستن ها ..
و
نخواستن ها ...
اندوه خواستن ها و نخواستن ها

گاه می اندیشم ...

که عشق را با غم نوشته اند
که غم را با اشک سرشته اند
و اشک را با چشمان نم رشته اند ...

گاه ... نه , همیشه ... هر لحظه
بله , هر لحظه می اندیشم ...

به اوج تنهائیم ... و به وسعت اندوهم ... به تقلای بی حاصلم ... به امید ناامیدم
چه تنهائی تنهایی ...
چه اندوه بی پایانی ...
و چه تقلای بی حاصلی ...
چه امید بیهوده ای ...

دل بسته ام به آروزی دل بستن ...
و چه سست دل بستنی ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم