وقتی این جستجو رو شروع کردم (جستجویی که تا به امروز بی نتیجه بوده) یازده سال از الان جوون تر بودم. برای همین گفتم شاید بد نباشه تجربیاتم رو به کسایی که شاید مثل من تازه اول جستجوشون هستند، انتقال بدم.
اول از همه کنار اومدن با مسئله همجنسگرایی توی جامعه ی نسبتا بسته و سنتی و مذهبی ایران کار چندان راحتی نیست، خیلی ها اصلا نمیتونن با خودشون کنار بیان و ترجیح میدن اصلا با این واقعیت روبرو نشن، برای اون ها که توصیه خاصی ندارم، چون تجربه نشون داده افرادی با بک راند سنتی و مذهبی قوی امکان نداره بتونن با این مسئله دست کم توی شرایط فعلی جامعه ی ایرانی کنار بیان و همون بهتره که حس خودشون رو سرکوب کنند و همون راه ساده تر رو انتخاب کنند: ازدواج با جنس مخالف اون هم در اولین فرصت و به سنتی ترین شکل ممکن!
اما اگر در رسیدن به درک کامل و جامعی از خودتون و نیازها و اهدافتون نایل شدید، توصیه اول و آخر من به شما این هست که یک همراه برای خودتون دست و پا کنید (البته نه به هر قیمتی و هر همراهی) ولی واقعیت این هست که هرچقدر از عمر شما در تنهایی سر بشه، بیشتر باهاش خو میکنید و سخت تر میتونید کسی رو به خلوت خودتون راه بدید، ضمن اینکه پیدا کردن کسی که به روحیات و اخلاقیات شما نزدیک باشه، وقتی که در محیط هایی مثل دبیرستان یا دانشگاه یا حتی سربازی هستید، با هم رشته ای ها و هم نسل های خودتون خیلی خیلی نسبت به دوران بعد از اون راحت تره (البته اگر مثل من بدشانسی مطلق نیارید). ضمن اینکه شاید در این دوره توقعاتتون هم نسبت به هم پایین تر و انعطاف پذیریتون بیشتر باشه، دلیلش هم ساده و منطقیه، شاید چون هنوز تصویر یک ایده آل ساختگی و دور از واقعیت در ذهنتون حک نشده.
حالت ایده آل پس از شناخت اولیه و اطمینان نسبی از تطابق و تفاهم با همدیگه شاید شروع زندگی مشترک زیر یک سقفه (منظورم مطلقا زندگی دانشجویی نیست، هرچند نمیشه انکار کرد که میشه بهش به چشم یک فرصت نگاه کرد). مزیت بزرگ این کار اینه که فرصت بیشتر، بهتر، صادقانه تر و با کیفیت تری واسه ی با هم بودن، ایجاد تجارب مشترک (بخوانید خاطرات مشترک)، محک همدیگه و شناخت بهتر و سازگاری و تطابق بیشتر با هم خواهید داشت. البته متوجه هستم که شروع هر رابطه ای شاید حساس ترین و سخت ترین بخشش باشه که قطعا مشکلات خودشو رو داره، مخصوصا به خاطر مسائلی از قبیل وابستگی شدید مالی و عاطفی جوون تر ها به خانواده ها در سال های اول دهه سوم زندگی که در ایران ما (متاسفانه) بسیار عادی و معموله و حتی گاه تا پایان عمر ادامه پیدا می کنه. ولی با این همه هرچقدر این شروع رو به تأخیر بندازید، و بخواهید معطل درست شدن همه چیز بشید، چنین لحظه ای براتون دست نیافتنی تر میشه.
سعی کنید با صبر و گذشت و عشق زندگیتون رو برای هم و به خاطر هم بسازید. و به خاطر خدا از تنوع طلبی هایی که ممکنه ناشی از زیبایی های جوانی و گرایش های صرف جنسیه برحذر باشید. رابطه های یک شبه هیچ موقع نمیتونه پایه و اساس یک زندگی قرار بگیره. اگر هدفتون داشتن یک زندگی نرماله، بایست ملزوماتش رو هم (منظورم تعهد و وفاداریه) بپذیرید. البته من بهتون تضمین میدم که لذت داشتن یک شریک زندگی همیشگی با بهترین و ایده آل ترین رابطه های صرفا جنسی حتی قابل قیاس نیست... البته روی صحبتم با کسانیه که برداشتشون از همجنسگرایی بیش از لحظه ی ارگاسمه!
و به عنوان آخرین صحبت بهتون توصیه میکنم که همیشه زندگی رو از بالا ببینید، ما خیلی وقت ها درگیر عادات و روال ها و روزمرگی ها و سختی های خودساخته یا دگرساخته ای میشیم که در مقاطعی همه ی ذهن و روحمون رو درگیر میکنه، وقتی از بالا به این مشکلات نگاه کنید، به چشمتون حقیر و گذا میان... وقتی زندگی بهتون فشار آورد میتونید از خودتون بپرسید که صد سال دیگه کی اهمیت میده که الان چه مسائل و مشکلات مسخره ای پیش روی من بوده؟ و اگر جوابتون به خودتون منصفانه باشه بعد از اون سعی خواهید کرد از لحظات جوونی و زندگیتون در کنار همنفستون تا میتونید لذت ببرید.
به امید روزی که کسایی مثل ما احساس تنهایی نکنن...
اول از همه کنار اومدن با مسئله همجنسگرایی توی جامعه ی نسبتا بسته و سنتی و مذهبی ایران کار چندان راحتی نیست، خیلی ها اصلا نمیتونن با خودشون کنار بیان و ترجیح میدن اصلا با این واقعیت روبرو نشن، برای اون ها که توصیه خاصی ندارم، چون تجربه نشون داده افرادی با بک راند سنتی و مذهبی قوی امکان نداره بتونن با این مسئله دست کم توی شرایط فعلی جامعه ی ایرانی کنار بیان و همون بهتره که حس خودشون رو سرکوب کنند و همون راه ساده تر رو انتخاب کنند: ازدواج با جنس مخالف اون هم در اولین فرصت و به سنتی ترین شکل ممکن!
اما اگر در رسیدن به درک کامل و جامعی از خودتون و نیازها و اهدافتون نایل شدید، توصیه اول و آخر من به شما این هست که یک همراه برای خودتون دست و پا کنید (البته نه به هر قیمتی و هر همراهی) ولی واقعیت این هست که هرچقدر از عمر شما در تنهایی سر بشه، بیشتر باهاش خو میکنید و سخت تر میتونید کسی رو به خلوت خودتون راه بدید، ضمن اینکه پیدا کردن کسی که به روحیات و اخلاقیات شما نزدیک باشه، وقتی که در محیط هایی مثل دبیرستان یا دانشگاه یا حتی سربازی هستید، با هم رشته ای ها و هم نسل های خودتون خیلی خیلی نسبت به دوران بعد از اون راحت تره (البته اگر مثل من بدشانسی مطلق نیارید). ضمن اینکه شاید در این دوره توقعاتتون هم نسبت به هم پایین تر و انعطاف پذیریتون بیشتر باشه، دلیلش هم ساده و منطقیه، شاید چون هنوز تصویر یک ایده آل ساختگی و دور از واقعیت در ذهنتون حک نشده.
حالت ایده آل پس از شناخت اولیه و اطمینان نسبی از تطابق و تفاهم با همدیگه شاید شروع زندگی مشترک زیر یک سقفه (منظورم مطلقا زندگی دانشجویی نیست، هرچند نمیشه انکار کرد که میشه بهش به چشم یک فرصت نگاه کرد). مزیت بزرگ این کار اینه که فرصت بیشتر، بهتر، صادقانه تر و با کیفیت تری واسه ی با هم بودن، ایجاد تجارب مشترک (بخوانید خاطرات مشترک)، محک همدیگه و شناخت بهتر و سازگاری و تطابق بیشتر با هم خواهید داشت. البته متوجه هستم که شروع هر رابطه ای شاید حساس ترین و سخت ترین بخشش باشه که قطعا مشکلات خودشو رو داره، مخصوصا به خاطر مسائلی از قبیل وابستگی شدید مالی و عاطفی جوون تر ها به خانواده ها در سال های اول دهه سوم زندگی که در ایران ما (متاسفانه) بسیار عادی و معموله و حتی گاه تا پایان عمر ادامه پیدا می کنه. ولی با این همه هرچقدر این شروع رو به تأخیر بندازید، و بخواهید معطل درست شدن همه چیز بشید، چنین لحظه ای براتون دست نیافتنی تر میشه.
سعی کنید با صبر و گذشت و عشق زندگیتون رو برای هم و به خاطر هم بسازید. و به خاطر خدا از تنوع طلبی هایی که ممکنه ناشی از زیبایی های جوانی و گرایش های صرف جنسیه برحذر باشید. رابطه های یک شبه هیچ موقع نمیتونه پایه و اساس یک زندگی قرار بگیره. اگر هدفتون داشتن یک زندگی نرماله، بایست ملزوماتش رو هم (منظورم تعهد و وفاداریه) بپذیرید. البته من بهتون تضمین میدم که لذت داشتن یک شریک زندگی همیشگی با بهترین و ایده آل ترین رابطه های صرفا جنسی حتی قابل قیاس نیست... البته روی صحبتم با کسانیه که برداشتشون از همجنسگرایی بیش از لحظه ی ارگاسمه!
و به عنوان آخرین صحبت بهتون توصیه میکنم که همیشه زندگی رو از بالا ببینید، ما خیلی وقت ها درگیر عادات و روال ها و روزمرگی ها و سختی های خودساخته یا دگرساخته ای میشیم که در مقاطعی همه ی ذهن و روحمون رو درگیر میکنه، وقتی از بالا به این مشکلات نگاه کنید، به چشمتون حقیر و گذا میان... وقتی زندگی بهتون فشار آورد میتونید از خودتون بپرسید که صد سال دیگه کی اهمیت میده که الان چه مسائل و مشکلات مسخره ای پیش روی من بوده؟ و اگر جوابتون به خودتون منصفانه باشه بعد از اون سعی خواهید کرد از لحظات جوونی و زندگیتون در کنار همنفستون تا میتونید لذت ببرید.
به امید روزی که کسایی مثل ما احساس تنهایی نکنن...
به نظرم توی برنامه های تلویزیونی به جای مثلا به سمت خدا!، از لاک جیغ تا خدا!، . . . تو رو ببرن صحبت کنی چند نفرم آدم شن والا
پاسخحذف