جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۹۴
نتیجه اخلاقی!
سهشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۴
ده سال گذشت...
و من، تقریبا یک سوم از عمرم رو، یا بهتر بگم تمام جوونیمو در جستجویی بی نتیجه سر کردم تا به امشب رسیدم...
و امشب، تهی از امید، باز هم پشت این مانیتور لعنتی آرزوهامو مرور میکنم...
نمیدونم آخرش چی میشه، فقط از یک چیز مطمئنم و اون هم اینکه وقت رفتن داره میرسه:
صدای باد می آید، عبور باید کرد
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا بهم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور "هیچ" ملایم را
به من نشان بدهید...
جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۹۴
نفوذ!
خدا آخر و عاقبتمون رو به خیر کنه!
جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۹۴
آبان
باز هم یه آبان آبی دیگه و باز هم شروع یک سال دیگه از زندگی من...
سالی که گذشت اگرچه مثل تمام سال های دیگه پر از تنهایی و خستگی بود، اما اگر بخوام با دید مثبت بهش نگاه کنم شاید مهم ترین حادثه ش آشنایی با یکی دو نفر آدم جدید بود که اگرچه به رابطه ای جدی یا پایدار ختم نشد، وجودش خودش مایه ی امیدواریه و اینو نشون میده که توی این دنیای کوچیک با آدم های تکراریش شاید هنوزم روزنه ای باز باشه که ازش کورسوی امیدی به چشم بیاد...
به امید روزی که از یکی از همین روزنه های کم سو، برای من هم دریچه ای به دنیای نو و زندگی تازه باز بشه...
خدا رو چه دیدی، شاید دل سپردیم...
پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۴
جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۹۴
عید!
پ.ن: ... به هر مقدسی که نزدیک شدی می بینی که تقدس در عالم خارج نیست بلکه در تو است. در ذهن تواست و یا بوده است و رمز هر مقدسی در حریم هایش نهفته است، در فاصله ها... و حریم را که برداشتی شیی است یا ادمی، شهریست یا تکاملی... (خسی در میقات-جلال آل احمد)
شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۴
پزشک بی شعور
فقر فرهنگی توی جوامع جهان سوم یک چیز عمومیه، کم و زیاد داره ولی فقیر و غنی و زن و مرد و کوچیک و بزرگ و بی سواد و تحصیلکرده نداره. این وسط بعضی از اقشار هستند ک به دلیل اهمیت کذایی و شان و جایگاه پوشالی که مردم براشون به وجود آورده اند، خودشون رو خیلی بالا فرض می کنند، پزشک ها یکی از مهم ترین این اقشار هستند...
امروز ساعت 6 نوبت دکتر داشتم، روز قبل که میخواستم نوبت بگیرم به منشی گفتم ساعت 7 به من نوبت بده اما قبول نکرد. منم ناچار یک ساعت از کارم زدم تا به دکتر برسم. وقتی رسیدم مطب شلوغ بود و منشی گفت نیم ساعت تا چهل دقیقه معطل میشی، جالب اینجاست که در نهایت بی شرمی یک پوستر به دیوار بود که معطل شدن شما به دلیل اهمیت پزشک به بیمار و صرف وقت برای ویزیت اونه، غافل از اینکه صرف وقت کافی برای ویزیت مستلزم معطل کردن بقیه نیست، فقط یک زمانبندی ساده لازم داره!
خلاصه بعد از یک ساعت و ربع معطلی حسابی جوش آوردم و گرچه به زودی نوبتم میشد، ترجیح دادم پولم رو از منشی گستاخ پس بگیرم و بهش بگم که برای وقت بیماران یا بهتر بگم مشتریان خودتون ارزش بیشتری قائل باشید و اینو به خانم دکتر هم بگید! و از اون مطب کذایی خارج بشم.
گرچه خودم میدونم که اکثریت قریب به اتفاق پزشکان از همین قماش هستند، اما اگر مردم در قبال اون ها گوسپندوار رفتار نمی کردند، پزشک ها هم به خودشون اجازه نمیدادند که با بیمارهاشون اینطور بی ادبانه رفتار کنند. واقعا زندگی بارها به من ثابت کرده که تحصیلات شعور و شرف نمیاره...
اگر پزشکان ایرانی یک درصد آنچه برای جیب بیمارانشون ارزش قائلند برای وقت اون ها ارزش قائل می شدند، حال و روز ما به ازین بود...
جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۴
این اسلام عزیز!
جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۴
عمق فاجعه!
بيانيه چشم انداز دانشگاه تهران در افق 1404 شمسی
چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۴
اصل برائت
جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۴
سپوختن منهای عشق!
پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۴
رویای شب تابستونی...
زندگی له شدن توی شلوغی پنجشنبه عصر اتوبوس واحده!
زندگی امتحان کردن یه بستنی جدید با اسم عجیب غریبه!
زندگی خرید کیسه لیف حمام از پیرمرد کور دست فروشه...
زندگی صدای رنجور پسرک نحیف روی ویلچره وقتی که پدر و مادرش رو صدا میزنه...
زندگی طعم تکراری و بی نظیر کباب ترکی و نوشابه پرتقالی توی دنج ترین کنج یه فست فودی شلوغه...
زندگی بالا رفتن تنها از یه پله برقی خالی از جمعیته...
زندگی شنیدن اولین بار یه آهنگ قشنگه که یه دوست برات بلوتوث کرده...
زندگی قدم زدن شب تابستونی توی خیابون پر از خاطره ست...
زندگی نشستن روی نیمکت چوبی و خستگی در کردن بعد از یه پیادهروی طولانیه...
همین هاست که سهراب میگه زندگی باید کرد...
پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۴
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو؟؟؟
عید است و آخر گل و یاران در انتظار | ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار | |
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی | کاری بکرد همت پاکان روزه دار | |
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن | از فیض جام و قصه جمشید کامگار | |
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو | کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار | |
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم | یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار | |
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد | جام مرصع تو بدین در شاهوار | |
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست | از می کنند روزه گشا طالبان یار | |
زان جا که پرده پوشی عفو کریم توست | بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار | |
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود | تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار | |
حافظ چو رفت روزه و گل نیز میرود | ناچار باده نوش که از دست رفت کار |
پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۴
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۴
به امید روز دور رنگین کمانی...
به امید روزی که بفهمیم همه نباید به عقاید ما باور داشته باشند.
به امید روزی که بفهمیم انسان ها حق انتخاب و آزادی دارند و حد این آزادی آزار نرسوندن به دیگرانه.
به امید روزی که بفهمیم...
یه امید اون روز خیلی دور که معنای انسان بودن رو بدون تعصب و تحجر بفهمیم...
یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۴
دنیای فانی!
یعنی توی این دنیای فانی هیچی بدتر از این نیست که کلی پول بدی پیراهن بخری، بعد تا از مغازه میای بیرون یکی با همون لباس از جلوت رد بشه!
شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۴
روزهای سخت کاری!
شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۴
جمعه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۳
یاد ایام!
پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۳
شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۳
روز عشق...
چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۳
پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۳
دهه فجر!
ما دهه شصتیا از روزای بهمن و دهه به اصطلاح فجر زیاد خاطره داریم! مخصوصا سال های خاکستری ابتدای دهه هفتاد که با وجود جنگ خانمان سوز هشت ساله هنوز باد کله ی پدران انقلابیمون کامل خالی نشده بود و قبول نکرده بودن که چه شکری خورده اند!
البته ما بچه ها دلخوشیمون بیشتر از اینکه به آرمان های ملکوتی امام راحل باشه، به جشن های این چند روز و کلاس نرفتن ها و تهیه روزنامه دیواری و آذین بندی مدرسه با کاغذهای رنگی و بادکنک و پرچم ایران و خرت و پرت های کاغذی بود که اون روزا نزدیک بهمن ماه که میشد تو هر لوازم التحریر فروشی گیر میومد!
هنوز ته مونده ای از خاطرات نمایش ها و گروه سرودهایی که سر صف اجرا می کردند توی ذهنم هست... و سرودهای انقلابی که توی اون قحطی موسیقی تنها ملجاء گوش های پر از وردها و ورورهای غریبه و پوچ بود... گرچه بعدها فهمیدم که اون سرودها خودشون مسخره ترین و مضحک ترین ورورهای عالم بودند!
با همه این اوصاف الان که سال ها گذشته، شاید بتونم بگم چه خوب بود که اون روزها بچه بودیم و نمی فهمیدیم که داریم فلاکت و بدبختی و بی آیندگی خودمون رو جشن می گیریم...
راست میگن که نفهمیدن گاهی نعمت بزرگیه...
شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۳
جمعه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۳
درون در چه کردی که برون خانه آیی؟!
چند روزه رسانه های رژیم نامه ی فصل الخطابشون خطاب به جوون های غربی رو توی بوق و کرنا کردن و ادعا می کنند که این نامه روشنگر و هدایت کننده و ناجی تمام جوانان غرب از انحطاط فکری و اخلاقی و اسلام هراسیه و در صورت عمل به محتوای این نامه جوامع غربی هم (مثل ما) راه سعادت و کمال رو پیدا کرده و از انحطاطی که سال هاست گریبانشون رو گرفته نجات پیدا می کنند!
اگر این نامه از سوی رهبر یک مدینه ی فاضله یا حداقل یک شخصیت شناخته شده ی جهانی خطاب به جوانان اروپایی و آمریکای شمالی! ارسال شده بود، قابل تامل می نمودیا حداقل میشد امیدوار بود توسط تعداد قابل توجهی از افراد خونده بشه، اما با اینحال اگر هیچ جوون غربی تا به حال توی زندگیش اسم ایران و رهبر اون رو در مواردی به جز بحران هسته ای شنیده باشه، و در خصوص جامعه و حکومت ایران کمترین اطلاعی داشته باشه، مسلما با خوندن این نامه سوالاتی به ذهنش خطور می کنه که قطعا نویسنده ی نامه از پاسخ به اون ها عاجزه:
1- همیشه ادعا میشه که اسلام با خشونت و تندروی مخالفه و این مفاهیم اصولا با ارزش ها و آموزه های اسلام مغایره، اما در واقعیت خیلی از مناطق جنگ زده و بی ثبات دنیا، از آفریقای مرکزی گرفته تا خاور میانه و حتی خاور دور، یا این خود مسلمان ها هستند که با هم در حال نزاعند یا ردپایی از اون ها در این درگیری ها دیده میشه. خود حکومت ایران هم از این قاعده مستثنی نیست، خصوصا در مسئله فلسطین، ایران هرگز نه به دنبال راه حلی صلح آمیز بوده و نه احتمال وجود چنین راه حلی و حتی امکان سودمندی مذاکره رو میپذیره و صرفا مقاومت و مواجه نظامی رو تنها راه درست تلقی میکنه، البته در سایر منازعات که به هر نحو پای شیعیان در میون باشه، صرف نظر از درستی یا نادرستی مطالباتشون، ایران طرف اون ها رو میگیره و در این زمینه از هیچ کمک مالی و تسلیحاتی و راهکارهای خشونت بار هم ابایی نداره.
2- اگر جهان فراموش کنه، مردم ایران هرگز نحوه تسلط روحانیت و مصادره ی انقلاب 57 توسط اون ها و خشونت بی حد و حصر و خفقان و ارعاب و شکنجه و اعدام و سرکوب های بعدش رو از یاد نمی برند. آخرین نمونه اون هم اعتراضات سال 88 بود که جلوی چشم دنیا با نهایت بی رحمی و قساوت به خاک و خون کشیده شد. حالا با چنین کارنامه ای و اون هم بعد از فقط سه چهار سال از آخرین آزمون حکومت ایران در این زمینه، ادعای تعامل و دعوت به پیروی از چنین اندیشه ای چه کسی رو مجذوب میکنه؟ جوون های اروپایی و آمریکای شمالی قسم حضرت عباستون رو باور کنند یا دم خروس رو؟!
3- متاسفانه یکی از آفات علمای اسلام اینه که در یک برهه خاص از تاریخ جزیرة العرب گیر افتادن و با تمام قوا سعی باطل می کنند تا تمام حوادث و رویدادهای گذشته و حال تمام ملل و کشورها رو به نحوی با رویدادهای محدود این دوره مرتبط کنند و نسخه ی ناکارامد خودشون رو برای تمام امراض تجویز کنند، در اثبات این مدعا ذکر همین نکته بس که تمام کائنات رو طفیلی وجود افرادی خاص در دوره مذکور میدونند و در واقع بر خلاف ادعای خودشون برای اون ها نوعی اولوهیت ضمنی متصورند، و اینطور میپندارند تنها راه رستگاری از جاده ی اون ها رد میشه و خداوند عالم تمام درهای دیگه رو به روی بنده هاش بسته و وکالت تام و بلاعذل خودش رو به اون ها واگذار کرده... البته ناکارامدی و مضحک بودن این رویکرد بر هیچ انسان عاقل غیرمغرض غیرمتعصبی پوشیده نیست...
4- قوانین داخلی کشورهای اسلامی و نحوه برخورد با شهروندان خودشون هم رقبتی برای یک جوان غربی در گرایش به اندیشه اسلامی ایجاد نمی کنه. یک جوان غربی می تونه از نویسنده نامه سوال کنه آیا جوانان کشور شما در به چالش کشیدن و نقد اندیشه اسلامی آزادی حداقلی دارند؟ در پذیرش یا ترویج هر عقیده دیگه چطور؟ آیا شخصی که برای مخالفین خودش حق زندگی هم قائل نیست (شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه به خوبی موید این ادعاست)، اصولا حق دارد از آزادی اندیشه و قضاوت بی طرفانه سخن بگوید و دیگران را به شناخت مستقیم و بی واسطه عقاید خود دعوت کند؟
5- مهم ترین سوال اما که پاسخش جلوی چشم دنیا روشنه اینکه جوانان شما بایست با داشتن راهبران دلسوز و مهربان و دانایی مثل شما، باید در یک مدینه ی فاضله زندگی کنند و الگوی کامل اخلاق و منش مورد ادعای شما برای دنیا باشند، اما حقیقت اینه که جامعه ی ایران یک جامعه ی رو به انحطاطه، چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ فکری و چه اخلاقی و جوانانی که در این جامعه نه امیدی به آینده دارند و نه اعتقادی به حق و حقیقت و آزادی اندیشی و اگر هم گرایشی در اعماق ناخوداگاه وجودشون باقی مونده باشه، راهی به سمت آزادی اندیشه و عمل پیدا نمی کنند چون عرف و شرع و حکومت مثل یوغ به گردنشون سنگینی میکنه... در واقع می توان در پاسخ این نامه تنها این حقیقت را مطرح کرد که شما اگر بیل زن بودید، باغچه ی خودتون رو بیل می زدین!
شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۳
گوشی وفادارتر!
بعضیا برای توصیف وفاداری سگ رو مثال میزن، ولی به نظر من یه گوشی وفادار سگ جون می تونه از سگ هم وفادارتر باشه! مثل گوشی بیچاره من که توی این 9 سال اخیر همیشه و در هر شرایطی کنارم بود! البته من نسبت به اشیا و مادیات تعلق خاطر چندانی ندارم، اینو هم از این بابت گفتم که بگم اگه ادم ها به اندازه ی یه گوشی موبایل وفاداری حالیشون میشد مسلما دنیای بهتر و زیباتری می داشتیم!
جمعه، دی ۱۹، ۱۳۹۳
تکنولوژی!
بالاخره بعد عمری منم در تکنولوژی وارد شدم!
این پست رو دارم از یه اَپ اندرویدی می نویسم!
این تنوع شاید بهانه ای بشه برای بیشتر اکتیو بودن، چون حس می کنم این مدت برای نوشتن زیادی تنبل شدم!